به گزارش روابط عمومی اداره کل نوسازی مدارس استان کرمان، سردار شهید حاجقاسم سلیمانی یکبار درخصوص پاسدار شهیدحاجمهدی زندینیا خاطره جالبی تعریف میکرد. او میگفت در سال ۶۵ وقتی قرار شد حاج مهدی را به عنوان پاسدار نمونه لشکر معرفی کنیم با گریه پیش من آمد و گفت: «چرا با چنین انتخابی من را شرمنده کردید؟» حالا که روز پاسدار دیگری از راه رسیده و حاج قاسم دیگر در کنار ما نیست، هرچه گشتیم، نتوانستیم نمونهتر از او در کسوت پاسداری کسی را بیابیم و معرفی کنیم. پاسداری به نام حاج قاسم سلیمانی که چهار دهه جانش را کف دستش گرفت و در میادین مختلف از اسلام و ایران اسلامی دفاع کرد. خاطرات سه تن از همرزمان شهید سلیمانی را پیش رو دارید.
همزمان با هفته دفاع مقدس بد نیست که نگاهی به خاطرات حضور حاج قاسم در جبهههای حق علیه باطل بیندازیم. در همین راستا خاطرهای از زبان همرزم حاج قاسم، عباس انجمشعاع را میخوانیم:
کلام و حرکات شهید سلیمانی فرهنگی و اخلاقی بود. وقتی برای سخنرانی در جلسات مختلف با ایشان بودیم و حاجقاسم میخواست صحبت کند، یک سکوت مطلق برقرار میشد. صحبتهای حاجی چیز دیگری بود، در کار خیر به محض اینکه متوجه میشد خانواده شهید یا رزمنده و جانبازی مشکلی دارد تا جایی که امکان داشت، سعی میکرد مشکلاتش را حل کند. گاهی هم برخی مشکل اخلاقی داشتند، وقتی حاجقاسم چند جلسه با آنها صحبت میکرد، طرف کاملاً دگرگون میشد. گاهی هم طرف وقتی مشکل مالی داشت، سعی میکرد به هر طریقی که شده با واسطه دوستان مشکل را حل کند. گاهی هم اگر خودش از تهران میآمد، کارت هدیهای داشت و از کارتها به افراد میداد تا مشکلشان را حل کنند. کاملاً دست محبت و خیر داشت. سه سال پیش که پدرشان زنده بود، محصول زیادی برایشان کنار گذاشت، ولی همه را بین فقرا و نیازمندان تقسیم کرد. وقتی در باغ پدریشان حرکت میکرد، اصلاً به محصولات باغ نگاه نمیکرد و در فضای دیگری بود. یکبار باغبان باغ سگی را برای نگهبانی آورده بود و وقتی حاجی را دید نام یکی از شخصیتهای سیاسی امریکا را روی سگ گذاشت که حاجی عصبانی شد و گفت دیگر این حرف را تکرار نکنید. حاجی اخلاقی به این قضیه نگاه میکرد. حاضر نبود به هیچکس بیاحترامی کند و عنوان نامناسبی به انسانی حتی دشمنش داده شود. تا این اندازه مواظب و مراقب بود. گاهی در خیابان میخواستیم برای مراسم روز خاصی برویم اگر کسی میخواست مسیر را باز کند، حاجی ناراحت میشد و میگفت چرا این کار را میکنید. حاجقاسم میگفت مگر من چه کسی هستم که میخواهی راه را برایم باز کنی، من از همین مردمم و از بین مردم هم بیرون میروم. نمیخواست خودش را از مردم جدا ببیند یا مردم فکر کنند حاجی با چه تشکیلاتی و تشریفاتی آمده است. اگر مراسم خاصی بود، حاجقاسم حضور پیدا میکرد. مثلاً اگر سخنران روز ۲۲بهمن بود، خیلی راحت بین مردم راهپیمایی میکرد و بعد مستقیم به جایگاه میرفت و سخنرانی میکرد. در ایام فاطمیه پنج شب روضه داشت، اگر مردم مشکلی داشتند قبل از مراسم میآمدند و حاجی مردم را میدید و تا اندازهای که میتوانست مشکلشان را حل میکرد، اگر هم نمیتوانست، میگفت این مربوط به من نیست و نمیتوانم کاری انجام دهم. گاهی هم برای ایشان نامه میبردند و بعد حاجی میگفت نامهها را جمع کنید. ما هم همه را بستهبندی میکردیم و حاجی با خودش به تهران میبرد تا جوابشان را بدهد. طوری نبود که بیتفاوت باشد تا جایی که میتوانست گره کار مردم را باز میکرد.